جدول جو
جدول جو

معنی اسب ماز - جستجوی لغت در جدول جو

اسب ماز
نوعی مگس مانوس با حیوانات اهلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
رایض
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اسب تاز. اسب دواننده.
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
که اسب تازد. اسب تازنده:
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور.
فرخی.
، موی ستردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
که اسب را دوست دارد. اسب دوست، به زمین شوره رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). به زمین شور رسیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). به زمین شوره دررفتن
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
رجوع به اسب ریس شود
لغت نامه دهخدا
رایض. رائض. (مهذب الاسماء) ، آرمیدن. (منتهی الارب). آسایش کردن. آرام و قرار گرفتن. خواب کردن، خوابانیدن. ارقاد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میدان. (صحاح الفرس). اسب ریس. اسپ ریس:
ببر کرده هر یک سلیح ستیز
نهادند رو جانب اسب ریز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسب تاز
تصویر اسب تاز
اسب تازنده آنکه اسب را به تاخت و امیدارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب آموز
تصویر اسب آموز
رایض نگهبان و پرورشگر اسب مهتر اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب تازی
تصویر اسب تازی
عمل اسب تاز تاختن اسب دواندن اسب
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب سار
تصویر اسب سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
اسب تازنده دواننده اسپ، زمین هموار و صاف که مناسب برای تاختن اسب باشد، نام روز هیجدهم است از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب ساز
تصویر ادب ساز
ادب سازنده، تربیت کننده
فرهنگ فارسی معین
زنبور عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
میخ نعل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی علف، خوراک دام
فرهنگ گویش مازندرانی
غاز سفید وحشی، غاز سفید خانگی
فرهنگ گویش مازندرانی
زنبور عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمگس
فرهنگ گویش مازندرانی